« مردی با كت قهوه ای »

« مردی با كت قهوه ای »

داستان كوتاه مردی با كت قهوه‌‏ای، داستان مردی است كه به‏ تعبیر شروود اندرسون، «نمی‌‏تواند از خود بیرون بیاید». نگارش صدها هزار كلمه از وقایع باشكوه و اعجاب‌‏آور تاریخی، برای مرد كار دشواری نیست.

6 سال پیش
« یه آدمِ لال »

« یه آدمِ لال »

داستان درباره‌ی سه مرد در خانه‌ای در یك خیابان است كه اگر قادر به ادای كلمات بودم، آن را تعریف می‌كردم. آن را در گوش زنان و مادران نجوا می‌كردم. به خیابان‌ می‌شتافتم و داستان را دوباره و دوباره بازگو می‌كردم.

7 سال پیش
«جنگ»

«جنگ»

این داستانو یه زنه كه تُو قطار دیدم برام تعریف كرد. واگن شلوغ بود، من هم دیدم كنارش یه جای خالیه و نشستم. یه مرد هم اون جا بود كه باهاش نسبتی داشت - یه مرد لاغر با یه هیكل دخترونه كه پالتوی كلفت و سنگین برزنتی تنش بود....

8 سال پیش
« بعضی چیزها پایدار می مانند »

« بعضی چیزها پایدار می مانند »

برنامه كار من این است كه در كتاب خودم، آن حس عجیب و غریبی را كه به تدریج، ‌از زمان طفولیت، درباره مسائل زندگی ذره ذره در جانم رخنه كرده بیان كنم. اگر قرار بود درباره مسائل زندگی شهری مركزی در چین یا در یك جنگل افریقایی بنویسم، ...

8 سال پیش