داستان كوتاه « حربا »

داستان كوتاه « حربا »

اچوملف نیم چرخی به سمت چپ می زند و به طرف جمعیت می رود. دم در انبار ، مردی كه وصفش رفت با جلیقه ی دگمه باز خود دیده میشود ــ دست راستش را بلند كرده است و انگشت آغشته به خونش را به جمعیت ، نشان میدهد. قیافه ی نیمه مستش انگار كه داد میزند...

8 سال پیش