هفته پیشین سخن ما در باب قضا و قدر الهی در نگاه مولوی بود كه به نكاتی درخور توجه اشاره كردیم و بنا بر این شد كه این هفته نیز ادامه این بحث را پی بگیریم.
نویسنده : ارسطو جنیدی
پارسی زبانان ایران فرهنگی، درودی به عظمت فرهنگ بی مانند ایران زمین بر شما نیكان و دانایانِ عاشق باد.
امروز دهمین میعادگاه ماست با جلال عشق و عرفان، مولویِ تا ابد ایرانی و از جمله شوریده ترینِ عاشقان حق تعالی و گویندگان زبان دلكش پارسی دری.
هفته پیشین سخن ما در باب قضا و قدر الهی در نگاه مولوی بود كه به نكاتی درخور توجه اشاره كردیم و بنا بر این شد كه این هفته نیز ادامه این بحث را پی بگیریم.
گفتیم كه مولانا همچون دیگر عارفان فرهنگ ایرانی - اسلامی هم به اختیار انسان معتقد است و هم به مشیت و جبر خداوندی.
در ادامه این مبحث باید با مثال هایی شیرین، مطلب را بیشتر شرح كنیم.
مولانا بیان می كند كه گرچه جبر الهی بر عالم حاكم است و فرمانروا، اما دعا می تواند جبر الهی را تغییر دهد. این سخن مولانا كاملاً ماخوذ از سخن گهر بار نفر نخست آفرینش، حضرت رسول اكرم(ص) است كه فرمودند:
((دعا، مشیّت الهی را تغییر می دهد، حتی اگر آن مشیّت محكم و استوار شده باشد.)) :
چون چنین شد ابتهال آغاز كن
ناله و تسبیح و روزه ساز كن
ناله میكن كای تو عَلّام الغیوب
زیر سنگِ مكرِ بَد، ما را مكوب
گر سگی كردیم ای شیرآفرین
شیر را مگمار بر ما زین كمین
آب خوش را صورت آتش مده
اندر آتش صورت آبی منه
از شراب قهر چون مستی دهی
نیستها را صورت هستی دهی
یا در جایی دیگر مولانا می فرماید كه نیكی و محبت كن و دعا را نیز فراموش منما. این نیكی و خوبی رفتار تو و نیز دعا، سبب تغییر قضا و قدر الهی می شود و اگر بلایی برای تو در تقدیرت ثبت شده باشد، از تقدیرت پاك شده و به مراد دل خواهی رسید:
ای خنك آن كو نكوكاری گرفت
زور را بگذاشت او زاری گرفت
گر قضا پوشد سیه همچون شبت
هم قضا دستت بگیرد عاقبت
گر قضا صد بار قصد جان كند
هم قضا جانت دهد درمان كند
این قضا صد بار اگر راهت زند
بر فراز چرخ خرگاهت زند
از كرم دان این كه میترساندت
تا به ملك ایمنی بنشاندت
اینكه انسان مختار آفریده شده در یكی از مفصل ترین و زیباترین داستان های مثنوی جلوه نموده است. در دفتر اول و در داستان خرگوش و شیر به این نكته برمی خوریم.
شیر هر روز حیوانی را شكار می كرد و می خورد. حیوانات قرار بر آن نهادند كه با وارد گفتگو شوند. حیوانات به او پیشنهاد كردند كه تو هر روز به جهت شكار، ما را مترسان. ما خودمان قول می دهیم كه هر روز به قید قرعه، یكی را از بین خود برگزینیم و برای غذای تو بفرستیم. شیر گفت نیكو قراریست اما ممكن است شما مكری اندیشیده باشید و بخواهید دسیسه ای كنید. حیوانات پاسخ دادند كه چنین نیست و حتی اگر هم چنین باشد، بهتر آنست كه تو توكل كنی.
شیر گفت توكل به تنهایی كافی نیست. بلكه باید كوشش و جهد و تلاش كرد. حیوانات پاسخ دادند جهد و كوشش را هیچ فایده ای نیست. مگر ندیده ای كه چقدر فرعون تلاش كرد كه موسی(ع) به دنبال نیاید و چون به دنیا آمد كشته شود. مگر ندیدی كه فرشتگان چقدر به خداوند اصرار كردند كه آدم را خلق مفرما لیكن خداوند چون تقدیر فرموده بود نهایتاً آدم را آفرید.... و از این مثالها موارد بسیاری ذكر كردند. اما نهایتاً شیر پاسخی بسیار خوب و درست و منطقی داد و گفت اگر كوشش و تلاش و جهد هیچ حاصل و ثمر و نتیجه ای ندارد، پس شما چرا برای قانع كردن من این همه تلاش و كوشش می كنید؟ پس خود شما نیز در باطن باور بر این حقیقت دارید كه كوشش فایده و نتیجه دارد.
این استدلال زیبا در حقیقت جان و مغز مفهوم اختیار از دیدگاه عرفای عزیز ما را نمایان می كند.
مولانا در دفتر پنجم مثنوی یكی از چالش برانگیزترین و مهم ترین مشكلات در باب اختیار را پاسخ می دهد. پاسخی چنان استادانه و زیبا كه نظیری برای آن متصور نیست.
در حدیثی از حضرت رسول اكرم (ص) آمده است كه (( قلم تقدیر الهی نوشت و خشك شد )). و چون از واژه (( جَفَّ )) استفاده شده و گفته شده كه (( جَفًَ القلم )) ازین جهت به حدیثِ جفَّ القلم مشهور شده است.
این سخن ژرف دستاویز نادانان و جبرگرایان و اشعریان شد تا با سوء استفاده از این سخن والای حضرت پیغمبر اكرم، باور پوچ خویش را تبلیغ كنند؛ حال آنكه هرگز مفهوم والای سخن نبی مكرم اسلام را نفهمیدند.
مولانا بیان می كند كه جَفَّ القم یعنی آنكه خداوند قاعده و قانون برای این عالم آفریده و این قاعده و قانون تخطی ناپذیر و محو ناشدندی است. جَفَّ القلم یعنی این فرمان الهی نوشته شده كه ای عالَم هستی، به عمل انسان پاسخ بده. اگر نیك بود، پاسخ نیك و اگر بد بود پاسخ بد. بعد ازنوشتن این فرمان است كه قلم خشك شده، یعنی این اصل، پاك شدنی نیست. مولانا با بیان ساده و روان بیان می كند:
معنی جَفَّ القلم كی این بوَد
كه جفاها با وفا یكسان شود؟
كژ روی، جَفَّ القلم، كژ آیدت
راستی آری، سعادت زایدت
ظلم آری، مدبری(=بیچاره ای) جَفَّ القلم
عدل آری، برخوری، جَفَّ القلم
پس جَفَّ القلم یعنی قلم فرمان الهی بر لوح محفوظ این چنین خشك شده كه انسان در برابر رفتار خود مسئول است و اگر راستی پیشه كند متناسب با آن و اگر كژی پیشه كند نیز متناسب با آن پاسخ دریافت خواهد كرد.
باز در جایی دیگر دراهمیت باور داشتن به اختیار، خالق مثنوی شریف جه زیبا می گوید:
اختیاری هست ما را بی گمان
حسّ را منكِر كه نتوان شد عیان
و سپس باز از كلام الله مجید بهره می جوید كه اگر خداوند به ما فرموده به سوی من بیایید، پس آشكار می گردد كه ما اختیار داریم. زیرا حكیم مطلق كه خداوند است، فعل امرِ (( بیا )) را به موجودی كه قدرتی و اختیاری در رفتن یا نرفتن از خود ندارد هرگز اطلاق نمی فرماید:
سنگ را هرگز نگوید كس بیا
از كلوخی كس كجا جوید وفا؟
كس نگوید سنگ را: دیر آمدی
یا كه چوبا ! تو چرا بر من زدی؟
مولانا در مای دیگر اشاره دارد به اینكه گرچه اختیار حق تعالی بر جمیع اختیارات انسان غالب است، لیكن موجب نفس آن اختیارات نمی گردد و سپس داستانی طنز آمیز و بسیار شیرین نقل می كند:
مردی كوردل و گستاخ، وارد باغی شد و از درخت بالا رفته به خوردن میوه مشغول گشت. صاحب باغ خشمگین در رسید و پرسید: ای مردك، در باغ من چه می كنی ای دزد بی شرم؟ مرد پاسخ داد: اولاً كه باغ تو نیست و باغ خداست. ثانیاً من نیز بنده خدا هستم. ثالثاً میوه نیز میوه خداوند است و قدرت هم از آن اوست و من به امر او میوه می خورم. صاحب باغ هم او را با رسن به درخت بست و با چوب به جان دزد افتاد. دزد فغان سر داد كه چه می كنی ای بی رحم؟ من را زیر كتك هلاك كردی. صاحب دانای باغ پاسخ داد: چوب خدا، رسن و طناب، رسن و طناب خدا و قدرت هم قدرت خدا و به كتك زدن دزد ادامه داد. دزد از سخن یاوه ای كه به زبان آورده بود توبه كرد و گناه خویش را پذیرفت و به مختار بودن خود اقرار كرد:
آن یكی می رفت بالای درخت
می فشاند آن میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی
از خدا شرمیت كو چه می كنی؟
گفت از باغ خدا بنده خدا
گر خورد خرما كه حق كردش عطا
عامیانه چه ملامت می كنی؟
بخل بر خوان خداوند غنی
گفت ای ایبك بیاور آن رسن
تا بگویم من جواب بوالحسن
پس ببستش سخت آن دم بر درخت
می زد او بر پشت و ساقش چوب سخت
گفت آخر از خدا شرمی بدار
می كشی این بی گنه را زار زار
گفت با چوب خدا این بنده اش
می زند بر پشت دیگر بنده خوش
چوب حق و پشت و پهلو آن او
من غلام و آلتِ فرمان او
گفت توبه كردم از جبر ای عیار
اختیارست اختیارست اختیار
اما در عین حال تقدیر الهی را نیز نباید فراموش كرد، كه بر هر اختیاری برتری دارد. چنانكه هفته گذشته در داستان حضرت سلیمان و عزرائیل و مردی كه به هند گریخت ملاحظه كردیم.
حاصل سخن آنكه: انسان مختار است اما در حدودی كه خداوند برای او معین می فرماید، مختار است. لیكن در همان حدود مكلف به انجام وظیفه خویش و كوشش برای سعادت دنیا و آخرت خود و دیگران می باشد.
این بود مبحث شیرین و زیبای قضا و قدر و جبر و اختیار در آینه مثنوی و امید كه ضمن توكل به خداوند تعالی، وظایف انسانی خویش را به نبكوترین وجهی انجام دهیم تا مشیّت الهی نیز مددكار ما گردد.
در هفته آتی باز هم در پیشگاه مولانی مهربان و حكبم خواهیم بود و در اقیانوس زبان پارسی كه پر است از مروارید آثار مولانا غور می كنیم و گوهرهای گران بها صید خواهیم كرد.
... و درود بر عاشقان فرهنگ اهورایی ایران زمین و زبان والای پارسی كه شخصیتی بی همتا همچون مولانا را به جامعه بشری هدیه كرده است.