تعبیر ادراك در فلسفه به چند معنا به كار رفته است:
یكی به معنای حصول تصویر و صورتِ شیء در عقل، خواه آن شیء مجرد باشد یا مادی، جزئی باشد یا كلی، حاضر باشد یا غایب، و خواه در ذاتِ مدرك حضور یابد، یا در ابزارِ حسی او.
نویسنده: علی شالچیان
ادراك، از منظر حكمت و فلسفه (بخش اول)
تعبیر ادراك در فلسفه به چند معنا به كار رفته است:
یكى به معناى حصول تصویر و صورتِ شىء در عقل، خواه آن شىء مجرد باشد یا مادى، جزئى باشد یا كلى، حاضر باشد یا غایب، و خواه در ذاتِ مدرك حضور یابد، یا در ابزارِ حسی او.
بوعلی در اشارات و تنبیهات، در این باره گفته است: "ادراك شىء عبارت است از اینكه حقیقت شىء نزد ادراك كننده نمودار گردد به گونه ای كه ابزار حسیِ ادراك آن را مشاهده كند. این حقیقت ممكن است خودِ حقیقت شىء خارجى باشد كه ادراك شده است و یا ممكن است حقیقت چیزى باشد كه در اعیان خارجى وجود ندارد؛ مانند بسیارى از اشكال هندسى یا حتى بسیارى از مفروضات هندسى كه نمىتواند وجود عینى و خارجی داشته باشد، و یا ممكن است این حقیقت ادراك شده در ذات عینیِ شىء ادراك شده، موجود و متحقق باشد."
بنابراین، حقیقتى كه نزد ادراك كننده حضور یافته است، عیناً همان شىء خارجى نیست؛ بلكه مثالى و نمودارى از آن است كه در ذهن ادراك كننده نمودار شده است. اگر ادراك شىء فقط به حقیقت شىء دلالت كند بی آنكه حكم به نفى یا اثبات در مورد آن داشته باشد، آن را تصور گویند؛ و اگر علاوه بر اینكه دلالت بر تصورِ حقیقت شىء كند، حكم نفی یا اثبات نیز در مورد آن داشته باشد، آن را تصدیق گویند. ادراك به این معنا مترادف علم است و تمام قواى ادراكى را شامل مىشود؛ همان طور كه مىگویند: ادراك حس، ادراك خیال، ادراك وهم و ادراك عقل.
برخی از فیلسوفان معنای ادراك را محدود كرده اند و آن را فقط به احساس اطلاق مىكنند. در این صورت، ادراك خاص تر از علم و نوعی از آن است. برخی دیگر معناى ادراك را گسترش داده اند و آن را به معنى حضور صورت ذهنى به كار برده اند. و یا آن را به معنى كمالى كه در نتیجه كشف صور ذهنى در عقل با برهان به دست مىآید، استعمال كرده اند. این كمال، افزایشى است بر آنچه از مجموعه حواس در ذهن حاصل مىآید كه ادراك نامیده مىشود. (ر.ك: كلیات ابو البقاء)
ادراك همان طور كه شامل حس و خیال و معرفت عقلی است، معرفتى بالاتر از معرفت عقلى را نیز شامل مىشود و آن معرفتى است كه نتیجه كشف باطنى است و ادراك ذوقى (شهودى) نامیده مىشود. غزالى در این مورد گوید:
"در ادراك ذوقی، چشمی گشوده مىشود كه ادراكات خاصى در آن حاصل مىشود. عقل از این ادراك عاجز است؛ همان طور كه گوش از ادراك رنگ و چشم از ادراك صدا، و تمام حواس از ادراك معقولات عاجز است."
در اصطلاح اهل سلوك، ادراك بسیط عبارت است از ادراك وجود حق تعالى با غفلت از خود عملِ ادراك و از اینكه آنچه درك شده است، وجود حق است؛ و ادراك مركب عبارت است از ادراك وجود حق تعالى با علم به خود ادراك و آگاهى به اینكه آنچه درك شده است، وجود حق است. (ر.ك:كشاف اصطلاحات الفنون، تهانوى) در نظر بسیارى از فیلسوفان ادراك یا جزئى است، یا كلى.
ادراك جزیى یا متوقف و منوط به وجود شیء خارجى است كه در این صورت احساس است، و یا منوط به وجود شیء خارجى نیست كه در این صورت خیال است. ادراك شىء جزیى به صورت كلى، عبارت است از ادراك صورتِ كلى همان شىء كه به این شىء جزیى منحصر است.
ادراك كلى به این ترتیب است كه اشخاص جزیى به عنوان مثال افراد انسان در مفهوم انسانیت مشترك و متساوىاند، اما در امور زائد بر ذات انسان مانند كوتاهى و بلندى قامت، شكل، رنگ و ... متفاوتاند. پس جنبه اتحاد و اشتراك آن ها غیر از جنبه اختلاف آن هاست؛ و انسانیت، از آن جهت كه انسانیت است، غیر از امورى مانند كوتاهى و بلندى قامت و رنگ و ... است. بنابراین، ادراك انسانیت به طور كلى و بدون توجه به خصوصیات فردىِ افراد از قبیل رنگ و شكل و كوتاهى و بلندى قامت، ادراك كلى است. (ر.ك: لباب الاشارات رازى)